آنتونی و موفقیت
بد نیست اینُ بدونی كه: «آنتونی رابینز» فردی تنبل و خپل بود و از اضافه وزن خودِش رنج میبرد. توی یه آپارتمان قدیمی، محقر و كوچیك در فقر و فلاكت زندگی میكرد و به قول خودِش ظرفاشُ توی حموم میشُست.
خودِ «آنتونی رابینز» یك سال بعد از این حال و روزگار رو این طوری تعریف می کنه:
«یك سال بعد، با ماشین شخصی خودم وارد منزل ویلایی خودم شدم؛ طبق معمول همسر ایده آل خودم را روی بالكن دیدم كه منتظر من ایستاده است. مجله ای كه آخرین مقالة من را چاپ كرده بود را از روی صندلی ماشین برداشتم و لبخند زنان به درونی خانه رفتم.»[1]
بله، همین آنتونی فقیر و بدبخت بعد از یه تصمیم جدی تلاش میكنه و در جوانی كتابش پرفروشترین كتاب سال میشه.
البته آنتونی یه اعترافاتی هم داره كه بد نیست اونُ هم بخونیم:
«من اعتراف می كنم كه موفقیت هایم از چندین اعتقاد بوده است:
- برای انجام كارها، همیشه راهی هست به شرط آنكه واقعاً بخواهم.
- در زندگی چیزی به نام شكست وجود ندارد؛ اگر از هر واقعه درسی بیاموزم، سرانجام موفق خواهم شد.
- لطف خدا شامل حال بندگان است؛ فقط دیر و زود دارد.
- گذشته، غیر از آینده است.
- با گرفتن یك تصمیم، می توانم در یك لحظه تمام زندگی خود را تغییر دهم.»[2]
به قول خودِ آنتونی:
«میتوانید دربارة خودتان باور معینی را انتخاب و آن را در خود ایجاد كنید؛ این عقاید باعث میشود كه اعمال معینی را انجام دهید.»[3]
«باورهای ذهنی» و «اعتقادات قلبی» در روند كار بسیار مؤثره و شكی تو این نیست؛ اما این اعتقادات موقعی به درد آدم میخوره كه در یه برنامة دقیق و منطقی به كار گرفته بشه.
[1]. برگرفته شده از كتاب «توان بی پایان» نوشتة «آنتونی رابینز»
[2]. یادداشتهای یك دوست، نوشتة آنتونی رابینز، صفحة 44
[3]. یادداشتهای یك دوست، نوشتة آنتونی رابینز، صفحة 48